رحمت الله ضيائي
اگر کسي اسلام را بپذيرد و مسلمان شود، آثار متعددي بر آن مترتب ميگردد؛ يعني ازدواج با او، ارث بردن از او و خوردن ذبيحه او جايز است.(1) به اتفاق علماي شيعه و سني، هنگامي به مسلماني کسي حکم ميشود که شهادتين (اَشهَدُ اَن لا إلهَ إلاَّ اللهُ وَاَشهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسولُ الله) را بر زبان جاري کند و به ظاهر اسلام تمسک نمايد. به گفته ابوالحسن اشعري مؤسس فرقه کلامي اشاعره، اسلام عبارت از گفتن شهادتين است. همچنين به اتفاق علماي فريقين، ايمان غير از اسلام است؛ به اين معنا که دايره اسلام، وسيعتر از ايمان است، پس هر مؤمني مسلمان است، اما اينطور نيست که هر مسلماني حتماً مؤمن است؛ بر همين اساس، علماي اسلامي در تعريف ايمان، نظرات مختلفي دارند که به حقيقت اسلام ربطي پيدا نميکند.
ايمان داراي مراتبي بوده و قابل زيادي و کاستي است، بر خلاف اسلام که داراي مراتب نبوده و کاستي و زيادي در آن تصور نميشود(2)، بلکه يا هست يا نيست.
بنابراين اگر کسي کلمه شهادتين را به زبان آورد، حکم اسلام بر او جاري ميگردد، مگر اينکه ثابت شود آنچه را که به زبانش آورده، در قلبش آن را قبول ندارد که در اين صورت، اسلامش پذيرفته نيست.(3)
بر همين اساس است که خداي متعال، به مسلمانان هشدار داده، کسي که اسلام را ظاهر نموده و شهادتين را به زبان جاري کرده، به بهانههاي واهي و به خاطر به دست آوردن غنيمت و مال دنيا به او نگوييد که مسلمان نيست تا او را بکشيد. خداوند ميفرمايد:
«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ في سَبيلِ اللَّهِ فَتَبَيَّنُوا وَلا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقي إِلَيْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ کَثيرَةٌ کَذلِکَ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْکُمْ فَتَبَيَّنُوا إِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبيراً» (نساء: 94)
«اي کساني که ايمان آوردهايد، هنگامي که در راه خدا گام ميزنيد (و به سفري براي جهاد ميرويد)، تحقيق کنيد و به خاطر اينکه سرمايه ناپايدار دنيا (و غنايمي) به دست آوريد، به کسي که اظهار صلح و اسلام ميکند نگوييد: مسلمان نيستي، زيرا غنيمتهاي فراواني (براي شما) نزد خداست. شما قبلًا چنين بوديد و خداوند بر شما منت نهاد (و هدايت شديد). پس، (به شکرانه اين نعمت بزرگ) تحقيق کنيد. خداوند به آنچه انجام ميدهيد آگاه است.
ولي با کمال تأسف، وهابيها دقيقاً مخالف اين آيه شريفه عمل مينمايند و کساني را که نسل اندر نسل، نه تنها مسلمان، بلکه مؤمن و داراي درجات ايمان بودهاند، بعد از تکفير، به قتل رسانده و هنوز هم به قتل ميرسانند و اموال آنان را به عنوان غنيمت، به تاراج ميبرند.
1. محمد بن عبدالوهاب و ادعاي نبوت
محمد بن عبدالوهاب، با عمل و رفتار خود، ادعاي نبوت کرده است و خاتميت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را عملاً زير سؤال برده است.
شيوه دعوت او به سوي وهابيت، بهگونهاي بوده که گويا او از طرف خدا به نبوت مبعوث گرديده و دين اسلام را نسخ کرده و کتاب جديدي براي هدايت بشر آورده است. دليل بر اين مدعا اين است که هنگامي که محمد بن عبدالوهاب ميخواست مذهب خود را آشکار کند، قبل از آن، هشت ماه دور از نظر مردم، دائماً کتابها را مطالعه ميکرد و پس از مدتي کتاب کوچکي را در دستش گرفت و اينگونه به ميان مردم آمد و دعوتش را آغاز کرد: «خدا را شاهد ميگيرم که من پيرو اين کتاب هستم و هر چه در آن هست حق است».
در اين هنگام «علي بن ربيعه» که از قوم تميمي بود از او پرسيد: «اگر کسي اين کتاب را نپيذيرد، چه کار کنيم؟» او در جواب گفت: «کار را با شمشير حل ميکنيم! علي بن ربيعه دوباره پرسيد که چگونه کسي با نپذيرفتن اين کتاب، مستحق قتل ميشود؟ محمد بن عبدالوهاب گفت: «آنان به خاطر اينکه مشرک و کافرند مستحق قتل ميگردند». بعد گفت: «آيا تو هم اين را ميگويي؟» علي بن ربيع گفت: «بلي اين اعتقاد من است».
هنگامي که پراکنده شدند و محمد بن عبدالوهاب به خانه برگشت، پسر عمويش عبدالله بن حسين پيش او آمد و گفت: «آيا اين راست است که تو با اين مذهب خودت خروج ميکني؟» گفت: «بلي». پسر عمويش گفت: «به خدا قسم اگر يک نفر از «بنيسنان» را به اين مذهب دعوت کني، سرت را از بدنت جدا ميکند». در اين روز بين او و پسر عمويش، مشاجرهاي درميگيرد و عدهاي در اثر آن کشته ميشوند.(4)
اين واقعيت تاريخي، حاکي از اين مطلب است که محمد بن عبدالوهاب بعد از هشت ماه تفکر و انديشه، به اين نتيجه ميرسد، مذهبي که خودش اختراع نموده، بايد جايگزين اسلام شود و کتابش به جاي قرآن ملاک و معيار حقانيت و استحقاق عذاب و عقاب قرار گيرد. به بيان ديگر، او به جاي اينکه پيرو قرآن و اهلبيت رسول خدا(علیهم السلام) باشد، پيرو کتاب و تفکرات ابداعي خويش ميگردد، لذا به صراحت ميگويد ک
ه تمام مسلمانان به علت نپذيرفتن کتاب و مذهب او، مشرک و کافر گشته، مستحق قتل ميگردند.
محمد بن عبدالوهاب، پيشواي وهابيها در راستاي تحقق اهداف دشمنان اسلام، به حدي با مسلمانان دشمني داشته که به صورت افراطي ميگويد:
شرک مسلمانان، غليظتر از شرک بتپرستان زمان جاهليت است، زيرا مشرکان فقط در حال خوشي و رفاه، مشرک بودند و در حال سختي و گرفتاري موحد و خدا پرست ميشدند، لکن مسلمانان در هردو حال (شدت و رخا) مشرک هستند.(5)
او در جاي ديگري ميگويد: «کسي که مشرکان (مسلمانان) را تکفير نکند يا در کفر آنان، شک داشته باشد، از بزرگترين نواقض اسلام است».(6)
اگر به اين سخنان محمد بن عبدالوهاب دقت شود، کفار و مشرکان واقعي در اصل خداپرست و موحدند و فقط گاهي مبتلا به شرک ميگردند، اما مسلمانان از اصل مشرکاند و هيچگاه موحد و خداپرست نيستند.
بر همين اساس، وهابيها، پيوسته مسلمانان را به قتل ميرسانند و نه تنها از آغاز موجوديت خود تا امروز، هيچ نوع اختلاف و برخوردي با کفار واقعي (نصاري و يهود و حتي ماديپرستان) نداشتهاند، بلکه با حفظ رابطه نيکو، در خارج و داخل کشور به آنان احترام ميکنند و بر اين رابطه تأکيد دارند.
آيا اين تفکر وهابيها به تنهايي، بر باطل بودن اين فرقه مسلمانکُش کافي نيست و به روشني، خدمتگذاري آنان را براي کفار به اثبات نميرساند؟
«احمد زيني دحلان» در «خلاصة الک
لام» مينويسد:
محمد بن عبدالوهاب کساني را که از مذهب او پيروي ميکردند و قبلاً فريضه حج را انجام داده بودند، وادار ميکرد که حجش را اعاده کند و به آنها ميگفت که حج اول آنها در حال شرک بوده است. همچنين به کساني که به مذهب او ميگرويدند، پس از اداي شهادتين ميگفت: شهادت سوم را هم بر زبان جاري کنند و بگويند که قبلاً کافر بودهاند و پدر و مادرشان نيز در حال کفر از دنيا رفتهاند.
اگر آنان اين شهادت سوم را بر زبان جاري نميکردند، دستور قتلشان را صادر ميکرد. او به طور آشکار ميگفت: مسلمانان ششصد سال کافر بودهاند. او غير از پيروان خود، بقيه مسلمانان را مشرک و کافر ميدانست و خون و مالشان را حلال و مباح ميشمرد.(7)
به همين علت است که تمام جنگهاي وهابيها با مسلمين، از طرف آنان، اسم و عنوان «غزوه» به خود گرفته است.(8)
با توجه به اين تفکر و عملکرد محمد بن عبد الوهاب و پيروان او، شرط مسلماني نزد وهابيت شهادت سوم است، نه شهادتيني که پيامبر اسلام(صلّي الله عليه وآله وسلّم)
آن را به دستور خدا شرط مسلماني قرار داده و با اقرار به آن، خون و مال و ناموس هر انساني محترم گرديده و تکفير او حرام ميگردد!
اين مسلماناني که از نظر وهابيها کافر و مشرک به شمار ميآيند، به وحدانيت خدا و نبوت پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ايمان داشته و به اين شهادتين، اقرار کردهاند و تنها چيزي را که به آن، اقرار نميکنند، همان شهادت سومي است که محمد بن عبدالوهاب، آن را از نزد خود ابداع نموده و شرط مسلماني قرار داده است و بر آن اساس، ساير مسلمانان را تکفير ميکند.
به عبارت ديگر، از ديدگاه وهابيت، کسي مسلمان است که شهادت بدهد همه مسلمانان تا ظهور محمد بن عبدالوهاب کافر بودهاند و هر کسي که مذهب او را نپذيرد، او نيز کافر است؛ اگر چنين شهادتي ندهد، خود او هم کافر و مهدورالدم خواهد بود. آيا کسي که در کنار شهادتين، شهادت سوم را آن هم در جهت تکفير مسلمين، شرط اساسي و اصلي مسلمان شدن بداند، خودش را متهم به بدعتگذاري و کفرگويي نکرده است؟
بر مبناي کدام دليل مسلمين ششصد سال کافر بودهاند و در اين مدت، حتي يک نفر مسلمان هم وجود نداشته است؟ با توجه به اين اظهارات و موضعگيري خصمانه محمد بن عبدالوهاب عليه مسلمين، آيا جريان وهابيت يک توطئه بزرگ عليه اسلام و تضعيف مسلمين در راستاي تحقق اهداف کفار و سياستمداران آنان، نيست؟
2. تکفير اهلسنت توسط وهابيها
وهابيها بدون دليل، تمام اهل سنت را کافر ميدانند. ابنعابدين يکي از علماي معروف حنفي و صاحب کتاب فقهي «حاشيه ابنعابدين» ميگويد:
فرقه وهابيت، تمام اهل سنت را کافر دانسته، فقط خودشان را موحد ميپندارند. به طور کلي، هر کس با اعتقاد آنان مخالف باشد، از ديدگاه آنها مشرک و کافر است و به همين خاطر، کشتار اهل سنت و علماي آنان را مباح دانستهاند.(9)
وهابيان و علماي آنان، در برابر سخن «شيخ حسين مدني» يکي از علماي ديوبندي پاکستان چه جوابي دارند که گفته است محمد بن عبدالوهاب نجدي که از نجد ظهور نمود
، داراي افکاري باطل و عقيدهاي فاسد بود. آنان بسياري از اهلسنت و جماعت را کشتند. او کشتن اهل سنت را موجب وجود رحمت ميدانست! او اهل حجاز و خصوصاً ساکنان حرمين شريفين را به بدترين وضع آزار و شکنجه داد و هزاران نفر از مسلمين بهدست او به شهادت رسيدند. اين شيخ ديوبندي در يک کلام ميگويد:
والحاصل انه کان رجلا ظالما عاصيا، فاسقا سفّاکا. و من اجل ذلک مازالت العرب و لاتزال عداوة قلبية معه ومع اتباعه وبحيث لايبغضون اليهود و لاالنصاري و لاالهندوس کما يبغضونهم.(10)
حاصل مطلب اين است که محمد بن عبدالوهاب مرد ستمگر و عصيانگر و فاسق و خونريزي بوده و عربها پيوسته با او و پيروانش به گونهاي دشمني داشتهاند که با يهود و نصاري و هندوها نداشتهاند.
شيخ حسين احمد مدني که شيخالحديث بوده و در آزادي و استقلال هند، نقش اساسي داشته است، درباره محمد بن عبدالوهاب ميگويد:
محمد بن عبدالوهاب معتقد بود که همه اهل عالم و تمام مسلمانان بلاد عرب، کافر و مشرکاند و جنگ با آنان و غنيمت گرفتن اموال آنها جايز، بلکه واجب است.(11)
همچنين «احمد امين» نويسنده معروف مصري ميگويد: «وهابيان غير از سرزمين خود، سرزمينهاي ديگر اسلامي را مملکت اسلامي نميدانند و معتقدند که بايد با اين ممالک، جهاد کرد».(12)
آيا اين اعتقاد محمد بن عبدالوهاب، مؤسس فرقه وهابيت، بدعت و مخالف مباني دين اسلام نيست؟ چرا وهابيان، تشنه خون مسلمانان هستند، بهگونهاي که حتي کفار حربي نيز چنين حرص و ولعي در کشتن مسلمين ندارند؟
چرا محمد بن عبدالوهاب و پيروان او، جنگ و جهاد را با کفار جايز نميشمارند و به جاي آن مسلمانان را هدف گرفتهاند؟ و آيا اين اعتقاد و عملکرد آنان، در برابر مسلمانان، کاشف از رابطه مرموز و مخفيانه وهابيان، به خصوص سران و رهبران آنها، با کفار و دشمنان ديني مسلمانان و به خصوص استعمارگران سودجو نيست؟
به فرض اينکه مسلمانان، آنگونه که وهابيان ميگويند کافر و مشرک بوده و جهاد با آنان واجب باشد، پس چرا وهابيان در جهاد با آنان مرتکب وحشيگري و ايجاد رعب و وحشت شده، آنان را به فجيعترين وجه ميکشند و اعضاي آنان را مثله و تکه پاره کرده، حتي به اطفال شيرخوار هم رحم نميکنند؟
به عنوان نمونه، در يکي از جهادهاي وهابيها عليه مسلمانان، در وادي «دواسر» در حالي که اکثر آنان در مساجد مشغول خواندن نماز صبح بودند، سه هزار نفر را قتل عام کردند و مساجد را بر آنان خراب کردند و خانههايشان را آتش زدند و انگشت پاي اطفال را قطع نموده، سپس پاهايشان را قطع نمودند؛ و همينطور انگشتهاي دست آنان را قطع کردند تا به تدريج و همراه با شکنجه بميرند. آنان چشمها را از حدقه بيرون آوردند تا با اين کارشان ديگران را بترسانند.(13)
وهابيان اينگونه جهاد را از کجا آموختهاند؟ آيا با اين کار آنان، جهاد که يک پديده مقدس الهي است، خدشهدار نميشود و چهره ضد انساني و الهي به خود نميگيرد؟ در حالي که چنين رفتاري، حتي در ميان دزدان و جنايت کاران تاريخ، ديده نشده است.
آيا اينگونه رفتار وحشيانه وهابيان به نام اسلام، با مسلمانان و تحت عنوان جهاد، اسلام را در انظار جهانيان منفور و وحشتزا جلوه نميدهد؟ و کدام عقل، ميتواند چنين ديني را بپذيرد؟
«حافظ وهبه» مستشار سعودي در کتاب «جزيرة العرب في القرن العشرين» درباره رفتار وهابيها با مسلمانان چنين گزارش ميدهد که عبدالعزيز بن عبدالرحمن آلسعود گفت:
هنگاميکه قبايل در مقابل دعوت ما، مقاومت کردند و جد ما آلسعود اول، عدهاي از شيوخ و بزرگان قبيله «مطير» را به زندان انداخت، بعد از آن، چند نفر ديگر از همين قبيله، براي آزادي آنها به عنوان واسطه آمدند، ولي آلسعود بهجاي اينکه آنان را آزاد کند همگي را کشتند و سرهاي بريده آنان را روي غذايي که آماده کرده بودند قرار داده، واسطهها را که پسرعموهاي مقتولين بودند، براي خوردن اين غذا دعوت کردند، هنگامي که آنان از خوردن غذا امتناع ورزيدند، دستور قتل آنها را نيز صادر کرد.
ملک عبدالعزيز، اين مطلب را براي شيوخ قبيله مطير که براي آزادي زعيم خود «فيصل الدويش» آمده بودند، نقل کرد تا به آنان بفهماند که با تأسي از سلفش او را خواهد کشت؛ و همين کار را هم انجام داد و او را کشت و با خونش وضو گرفت تا نماز بخواند.(14)
اين رفتار وهابيها از کدام خصيصه آنان حکايت ميکند و با اين عملکرد، مردم را به کدام اسلام و کدام توحيد دعوت ميکنند؟ ممکن است که در تاريخ، شبيه اين فجايع، بر اساس انگيزههاي شيطاني و هواهاي نفساني اتفاق افتاده باشد، اما هيچ دين و آييني اينگونه رفتار وحشيانه را که وهابيان آن را به نام اسلام به نمايش ميگذارند بر نميتابد.
آيا امروزه، وهابيان که مدعي توحيد و اسلام واقعي هستند، در گوشه و کنار دنيا با وحشيگري و رفتارهاي عاري از منطق و عقل و به دور از شريعت پاک اسلام، برخي از جهانيان را که از اسلام چيزي نميدانند نسبت به اسلام و آموزههاي مقدس آن و قرآن متنفر نکردهاند؟
به راستي که آنان با اين کارشان کمر مسلمانان را شکستهاند و راههايي را براي نفوذ دشمنان اسلام در ميان مسلمانان ايجاد کردهاند.
پی نوشت ها:
1. رک: الاقتصاد، محمد بن حسن شيخ طوسي، ص213.
2. رک: الاقتصاد، شيخ طوسي، ص140؛ التبيان، ج2، ص418؛ اوائل المقالات، محمد بن محمد شيخ مفيد، ص48؛ مقالات الاسلاميين، ابوالحسن اشعري، ص293؛ شرح عقيدة الطحاويه، ابنابيالعز الحنفي، ص332.
3. مستمسک عروة الوثقي، سيد محسن حکيم، ج2، ص125.
4. محمد بن عبدالوهاب عزيز العظمة ( المنتخب من مدونات التراث)، ص119.
5. محمد بن عبدالوهاب عزيز العظمة، ص121؛ کشف الشبهات، صص33ـ34.
6. الدعوة علي
منهج النبوة (اثر التجديد في الجزائر)، عبدالحليم عوبيس، ص135.
7. خلاصة الکلام في بيان امراء البلد الحرام، سيد احمد بن زيني دحلان، صص338ـ340.
8. حاشيه رد المختار، ابنالعابدين، ج4، ص449.
9. حاشيه رد المختار، ج4، ص449.
10. شهاب الثاقب علي المسترق الکاذب، حسين احمد مدني، ص43.
11. الشهاب الث
اقب، ص43.
12. زعماء الاصلاح في عصر الحديث، احمد امين، صص20 و 21.
13. تاريخ آلسعود، ناصر السعيد، صص286ـ304.
14. ماضي الوهابيين وحاضرهم، سيد مرتضي رضوي، ص196.
مأخذ: کالبد شکافي عقايد وهابيت، رحمت الله ضيائي، مشعر، تهران، 1390ش.
www.vahhabiyat.com