نویسنده: هادی جامعی
نزدیکیهای ظهر بود که «گل آقا» از درون اتاق نیمه تاریک و خفۀ خود «مونس» را صدا کرد: «مونس خانم، آی مونس خانم، مونس خانم» تا فریادش به مونس برسد که آن طرف ایوان خانه سرگرم کار خودش بود، خیلی راه بود.
گل آقا، نیمچه تبی داشت، اما سوزش دستهایش فروکش کرده بود. چشمانش پف کرده بود و مو به اندازۀ نیم بند انگشت،